جدول جو
جدول جو

معنی صبوحی کردن - جستجوی لغت در جدول جو

صبوحی کردن(خُ بَ تَ)
شراب نوشیدن در بامداد ویا شراب نوشیدن از بامداد تا گاه خفتن:
اگر توانی یک شنبه را صبوحی کن
کجا صبوحی نیکو بود به یک شنبد.
منوچهری.
شب که صبوحی نه بهنگام کرد
خون زیادش سیه اندام کرد.
نظامی.
نشست آن شب بنوشانوش یاران
صبوحی کرد با شب زنده داران.
نظامی.
بیا ساقی آن راحت انگیز روح
بده تا صبوحی کنم در صبوح.
نظامی
لغت نامه دهخدا
صبوحی کردن
صبوحی نوشیدن
تصویری از صبوحی کردن
تصویر صبوحی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
صبوحی کردن((~. کَ دَ))
صبوحی نوشیدن
تصویری از صبوحی کردن
تصویر صبوحی کردن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صبوحی زدن
تصویر صبوحی زدن
نوشیدن شراب در بامداد، برای مثال بر من که صبوحی زده ام خرقه حرام است / ای مجلسیان راه خرابات کدام است (سعدی۲ - ۳۴۷)
فرهنگ فارسی عمید
(خَ لَ کَ دَ)
به صبح درآمدن
لغت نامه دهخدا
(خَ مِ اَ تُ شُ دَ)
تصبیح. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی). نوشانیدن صبوح
لغت نامه دهخدا
(خَ اَ دَخَ تَ)
صبوحی نوشیدن. نوشیدن شراب در بامداد:
بر من که صبوحی زده ام خرقه حرامست
ای مجلسیان راه خرابات کدامست ؟
سعدی.
- صبوحی زده، که صبوحی نوشیده باشد، که شراب صبحگاهی زده باشد:
بصفای دل رندان صبوحی زدگان
بس در بسته بمفتاح دعا بگشایند.
حافظ.
یاد باد آنکه صبوحی زده در مجلس انس
جز من و یار نبودیم و خدا با ما بود.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ مَ دَ)
روز به خیر گفتن. تهنیت بامداد ادا کردن: آن شخص می آمد به رسم عرب روی خویش بربسته و سلاح تمام پوشیده واو را صباح کرد. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی). رجوع به صباح کنان و صباح الخیر... شود
لغت نامه دهخدا
(چِ کَ/ کِ دَ)
تن بخواری دادن. خفت کشیدن. تحمل بدی وپستی کردن. خواری کشیدن. زیردستی کردن:
بهر بد که آید زبونی کنم
به رویین دژت رهنمونی کنم.
فردوسی.
چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد
چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی.
سعدی.
- زبونی کردن (کسی را، به دست کسی) ، تحمل خواری از وی کردن:
نه جستی گرگ بر میشی فزونی
نه کردی میش، گرگی را زبونی.
(ویس و رامین).
چون برترین مقام ملک دون قدر ماست
چندین به دست دیو زبونی چرا کنیم.
سعدی.
رجوع به زبون و زبونی شود
لغت نامه دهخدا
(بِ اَ تَ)
اخم کردن. ترش روئی کردن. ابرو درهم کشیدن
لغت نامه دهخدا
(خَ بِ اَ نَ وَ دَ)
شکیبائی ورزیدن. صبر کردن:
گفتم تو چه دانی که شب تیره چه زاید
بشکیب و صبوری کن تا شب بنهد بار.
فرخی.
زبان گر بگرمی صبوری کند
ز دوری کن خویش دوری کند.
نظامی.
همی گفتش صبوری کن که آخر
بکام دل رسد یک روز صابر.
(ویس و رامین).
صبوری کرد با غمهای دوری
هم آخر شادمان شد زآن صبوری.
نظامی.
یک امشب را صبوری کرد باید
شب آبستن بود تا خود چه زاید.
نظامی.
صبوری کرد روزی چند در کار
نمود آنگه که خواهم گشت بیمار.
نظامی.
گویند بدوری بکن از یار صبوری
در مهر تفاوت نکند بعد مسافت.
سعدی.
بیچاره صبوری چکند گر نکند
خرسندی عاشقان ضروری باشد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ / لِ کَ دَ)
خوردن شراب در بامدادان: و دستوری داریم فردا صبوح باید کرد که بامداد باغ خوشتر باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 347). حصیری باپسرش بوالقاسم بباغ رفته بودند... و آنگاه صبوح کرده و صبوح ناپسند است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 157).
صبوحی که بر آب کوثر کنیم
حلالست اگر تا بمحشر کنیم.
نظامی.
و رجوع به صبوح شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از صبوحی دادن
تصویر صبوحی دادن
نوشانیدن صبوحی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبوسی کردن
تصویر عبوسی کردن
اخم کردن ترشرویی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبوح کردن
تصویر صبوح کردن
پگه نوشیدن غاره نوشیدن شراب نوشیدن به وقت صبح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صباح کردن
تصویر صباح کردن
روز خوش گفتن روز بخیر گفتن تهنیت بامداد گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبوحی زدن
تصویر صبوحی زدن
نوشیدن صبوحی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبوری کردن
تصویر صبوری کردن
شکیبایی ورزیدن صبر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبح کردن
تصویر صبح کردن
به صبح در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صباح کردن
تصویر صباح کردن
((صَ. کَ دَ))
روز بخیر گفتن
فرهنگ فارسی معین